آدمها با مارها ممکن است تفاوت یا شباهت های بسیاری داشته باشند...
اما به نظرم بزرگترین شباهت شان این است که هر دو هرچند سال یک بار پوست می اندازند و بزرگ ترین
تفاوت شان هم این است که مار ها میخوابند تا این پروسه را طی کنند و ادمها در اوج بیداری این
اتفاق برایشان می افتد...
دهه هشتاد را برای خودم دهه پوست انداختن میدانم که هرچه خواستم خودم را به خواب بزنم نشد که نشد.
وقتی به تمام روزها و تمام اسم ها و تمام ماجرا ها فکر میکنم دردم میگیرد ولی حس خوبی بهم دست میدهد.
یک روز از همین روزهای آخر اسفند به نیره گفتم خدا گفته ما شما را در میان درد و رنج آفریدیم و مرد و مردانه هم
روی حرفش ایستاده... تصمیمت چیست؟ میخواهی عین پیرزن ها بشینی یک گوشه و هی به سینه بکوبی
و نفرین کنی ( که حق هم هست اگر نفرین کنی) یا اینکه مث مردهای این روز و روزگار بروی و به انتقام همه
شکست ها زیر پای هرکس که پیشرفتی میکند را خالی کنی یا اینکه مث مالک اشتر در جواب توهین ها و دل
شکستن ها بروی یک گوشه دو رکعت نماز بخوانی و برای آرامشت و هدایت مسببش دعا کنی !!!
ثمره هر سختی یا پریشونی ست یا صبر... حالا بعد از ده سال وقتی به خودم به اکنونم نگاه میکنم میبینم
بیشتر آرامم تا پریشان.
حالا وقتی رویاهای ده سال پیشم رو به یاد می اورم میبینم رفته ام همه راه هایی که حسرتش را داشتم و
حالا سیر و زخمی و باتجربه از این دهه میگذرم...
حالا میخواهم بالای هر برگ از سررسید روزانه نویسی سال 90 بنویسم حق تکرار خطاهای گذشته را نداری
خودت را گول نزن!
حالا به جای گله و شکایت میتوانم آرام و مومن از تمامی کسانی که به هر نحوی مایه شکل گرفتن این
صبوری شدند تشکر کنم و همه آنها را به غیر از یک نفر ببخشم و در خاطرات محو دهه هشتادم جا بگذارم.
بزرگ ترین اتفاق زندگی ام به غیر از اتفاقات زندگی شخصی ، وارد شدن به رادیو بود که با پایانش هم
از رادیو میروم!
رادیو رویای کودکی ام بود که در این دهه برایم محقق شد اما ادمهای رادیو چنان دلزده ام کردند که با کمال
میل میروم.
از همه معدود مهربان هایی که اسامی شان زینت وبگاهم شده است میخواهم که تلخ زبانی های گاه
گاهم را ، غیبت هایی احتمالی ام را و هر ظلمی را که ممکن است در حق شان مرتکب شده ام ببخشند.
و آیه ای که دیشب بهم نازل شد : (خدا میخواست که نیره تنها برای خودش باشد و پس چنین کرد.)
بی اندازه به 90 و این دهه خوشبینم ...
با آروزی بهترین ها برای همه کسانی از دهه هفتاد تا امروز یا از میانه هشتاد تا امروز؛ روزی ، دقیقه ای
مرا میهمان سفره مهربا نی شان کرده اند.
نظرات شما عزیزان: